یادداشت 229 مامانی برای بهداد
*** شکوفه ی بهارم *** 436 . یکشنبه :چیز زیادی یادم نمیاد !!!!!!!!!!!!!!!!!! فکر کنم مثل همیشه بودیم !!!!!!!!! البته آخر شب من و تو رفتیم حمام !!!! و تو اینقدر تو حموم آروم بودی که من تونستم یه کم موهات رو مرتب کنم ... 437 . دوشنبه : خوب خوابیدی ... صبح هم مثل همیشه بودیم ... امروز بابا خونست و از وقتی بیدار شدیم داریم یه کله حرف میزنیم ... البته من شنونده هستم بیشتر !! ... تو هم که از سر و کول من بالا میری و کیف میکنی ... بعد از ناهار نشسته بودیم و با هم حرف میزدیم و تو هم اسباب بازیهات رو مینداختی بالای مبل و بعد بلند میشدی و میگرفتیشون ... یهو ... دستت سر خورد و فکت خورد به مبل ... و تو یه چشم به هم زدن همه ی دهنت پر از خون شد .....
نویسنده :
نانا
23:59